چند پارتی یونگی{ انتظار شب } پارت ۷

ویو بعد از تعریف کردن ماجرا:
× خوب همین
¥ میکشمش
× داداش کاری نکنی ( خمیازه )
¥ برو بالا تو اتاق قبلیت بخواب
× اتاقم هنوز هست
¥ از اون موقع که رفتی دست به اتاقت نزدم
× ممنون ،داداش و زن داداش شب بخیر
¥ شب بخیر عزیزم
× راستی داداش
¥ بله عزیزم
× گوشیت رو میدی کار دارم
¥ بله آبجی گلم ولی بخوابی خسته ای
× باشه فعلا
× به سمت اتاق رفتم درو باز کردم همه چیز مثل قبل بود چقدر خاطره در اینجا داشتم در اتاق رو باز کردم نگاهی به درو بر کردم ببینم کسی این درو بر هست یا نه وقتی مطمعن شدم سریع گوشی رو باز کردم و شماره آنا رو گرفتم
مکالمه انا و ات:
× الو آنا
انا: الو ات خوبی رسیدی خونه داشت ( با صدای آروم )
× اره رسیدم کسی پیشت نیست
انا: نه نیست
× خوبه انا یادت نره چی بهت گفتم
انا: باشه ات ،، ات باید برم
× فعلا
انا: فعلا
× گوشی رو غطع کردم و شمارش از رو گوشی پاک کردم رو تخت داراز کشیدم و به سقف نگاه میکردم کم کم چشمام سیاهی رفت و ....

_ به بیمارستان رفتیم دکتر گفت بچه سالمه به سمت عمارت رفتیم که بادیگارد با نفس نفس پرید جلوم
بادیگارد: ارباب ارباب
_ چته‌
بادیگارد: ات فرار کرده
_ چیییی
_ با سرعت به سمت اتاقش رفتم با شتاب درو باز کردم ولی ات نبود اعصابم خراب بود قرار بود فردا بره ولی ..... لعنتییییی( داد) اون بهم خیانت کرد چرا باید برام مهم باشه ..

ویو فردا صبح :

ادامه دارد🌃💙

حمایت یادتون نره نمی تونستم براتون بزارم چون درسام خیلی بود مخصوصا که امروز امتحان داشتم شرمنده از این به بعد فعالیتم رو بیشتر میکنم تنکیو بای بای 💞💞
دیدگاه ها (۱۲)

چند پارتی یونگی {انتظار شب } پارت ۸

چند پارتی یونگی{ انتظار سب} پارت ۹

چند پارتی یونگی{ انتظار شب } پارت ۶

چند پارتی یونگی{ انتظار شب } پارت ۵

دیدار اول ..

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط